Monday, December 11, 2006

سرما خوردم
از اول هفته توی اتاقم حبس شدم، دیگه دورترین جایی که رفتم خشکشویی سر کوچه امون بود(حواسم نبود سلمونی هم رفتم)
نتایج جالبی هم تا اینجا داشته :
اول اینکه میشه همه ی دستمال کاغذی ها , خورده کاغذها ... همه رو آخر شب یا هر وقت حوصله دارم جمع کنم. حوصله داری هی خم بشم بخاطر یه دونه دستمال کاغذی؟
دوم چقدر وقت مهمه و چه سریع میگذره
سوم اینکه چقدر مریض شدن بده. به هیچکدوم از برنا مه هام نرسیدم، لعنتی
دیگه از خوابیدن بدم میاد ، خیلی!
ولی باز مجبورم. خدارو شکر که من سرما خوردگی گرفتم و چیز دیگه ای نگرفتم!